روزهای اول اسارت که تازه نخستین اردوگاه یعنی موصلِ یک تشکیل شده بود. می خواستند کاری کنند که ما نماز نخوانیم؛ ولی ما نماز را به جماعت می خواندیم. آن ها پیشنماز را می بردند و شکنجه می کردند؛ یک نفر دیگر جلو می ایستاد. هر چه می گفتند:”این جا مسجد نیست، پادگان است.” فایده ای نداشت. در برنامه ی جلوگیری از نماز موفق نشدند. گفتند: “شما که اذان و اقامه می گویید، حق ندارید اشهد ان علیا ولی الله بگویید!”
خیلی تهدید کردند و فشار آوردند. هر کس که در اذان به ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شهادت می داد، کتک می خورد. می گفتند: “کجای قرآن نوشته اشهد ان علیا ولی الله ؟ اگر در قرآن باشد، ما هم قبول داریم!” بچه های آزاده هم می گفتند: “کجای قرآن نوشته نماز صبح دو رکعت است؟”
یک روز ساعت ده و نیم صبح همه را جمع کردند که با تهدید و تشر همین ممنوعیت را اعلام کنند. فرمانده ی عراقی به مترجم ایرانی گفت: ” به این ها بگو هر کس از این به بعد در اذانش اشهد ان علیا ولی الله بگوید، به شدت عقوبت می شود.” مترجم ایرانی به زبان عربی به افسر بعثی گفت: “من جرأت نمی کنم این را ترجمه کنم و به این ها بگویم. شهادت بر ولایت علی (علیه السلام) جزو اعتقادات این هاست.” به مترجم گفت: “باید بگویی!” گفت: “نمی گویم!”
سیلی محکمی به گوش مترجم زد و او به ناچار ترجمه کرد. سه نفر از بچه ها بلند شدند و با عراقی ها بحث کردند. آن ها آن سه نفر را کنارِ مقرشان بردند که شکنجه شان کنند. به دیگران هم گفتند که به آسایشگاه هایشان بروند. در همین لحظات ،جلوی درِ بزرگ اردوگاه بود که وقت اذان شد. ناگهان از آسایشگاه بانگ اذان در اردوگاه طنین افکند. آن سه نفر هم از همان جا اذان گفتند و با صدای بلند فریاد زدند: “اشهد ان علیا ولی الله”
آن ها را به زندان بردند؛ اما باز وقت اذان این فریاد بلندتر شنیده می شد. بعثی ها هر چه کردند موفق نشدند نام امام علی و شهادت بر ولایت و امامت او را از اذان اردوگاه حذف کنند. چند روز بعد خسته شدند و دست کشیدند.
قصه ی نماز آزادگان-ص ۱۷۷- خاطره ی علی اکبر هاشمی