گه گاه به کناره میدان می آمد و با دست، سایبانی برای چشم های خود می ساخت و خورشید را رصد می کرد. سپس شمشیرش را به دست می گرفت و به قلب دشمن می زد. چندین بار از جنگ کناره گرفت، رو به آسمان کرد و دوباره به جنگ بازگشت.
ابن عباس گفت: ای امیر مومنان، در میانه جنگ و خون در آسمان می نگرید؟ سپاه شام، از هر سو بر ما حمله آورده است. چرا گه گاه به کناری می روید و در آسمان خیره می شوید؟
امیرالمومنین گفت: خورشید به میانه آسمان رسیده است. می خواهم نمازم را اول وقت بخوانم. ابن عباس، حیران و شگفت زده گفت: گمان نمی کردم اکنون به چیزی جز پیروزی در جنگ بیندیشید.
فرمود: من برای نماز می جنگم. چگونه نماز را فراموش کنم؟

رضا بابایی_نماز در حکایت ها و داستان ها_ص ۱۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *